صدام دیگه در نمیاد
صدام دیگه در نمیاد

 





شب خوابیدی رو تختت..

هی غلت می خوری!!

بعد گوشیو برمیداری و مینویسی:

" خوابم نمیبره"

سرد میشی...

بغض میکنی...

میبینی هیچ کسی رو نداری ک این رو واسش بفرستی..

تنهــــــایی سخته

خیلی...

 

 

 

 

 

 

 

گاهی آنچنان می شکنی ام
که صدایش را رگ به رگ احساس کنم!
وقتی که منتظرِِ جمله ای هستم
تمام سختی روزی دلتنگ را به انتظار می نشینم....

 

 

 

 

 

 

 


و تو
آری تو!!
حوصله ام را نداری
نمی دانی وقتی سه بار در یک روز
می نویسم دلم برایت تنگ است!
یعنی سه بار
غرور را شکستن!
سه بار
تو را خواستن!
سه بار
هزار حرف نگفته را تمنا کردن!
سه بار
مردن در سکوت نبودنت

 

 

 

 

 

 

 


بــــه ســـلامتـــي اونــــــايي که جــــــرئت دارن وميـــگـــن: 
ديـــگـــه نمـــيخـــوامـــت!
نه اونـــــايـــــي کــــــه ميگـــن: ميــــــدوني تــــــو لايـــق بهـــتراز مـــنـــي...

 

 

 

 

 

 

 

 

 


بچه که بودم مامانم می گف تو خیابون پفک و چیپس و اینا نخور
شاید یه بچه ای ببینه دلش بخواد،
یکی نیس همین مطلبو به این دختر پسرایی
که سفت همدیگرو بغل می کنن و راه می رن انتقال بده!




خدایا از تو معجزه می خواهم

معجزه ای بزرگ در حد خدا بودنت

معجزه ای که اشک شوقم را جاری کند

خـــــــــدایاااااااااا

تو خود بهتر میدانی که ناامید نیستم

فقط دلتــــــــنگم....

 

 

 

 

 

 

 

 

نیمکت با هم بودنمان تنهاست

من دل ماندن ندارم

تو دلیل نشستن

دیگر در کنارم نیستی....

 

 

 

 

 

 

 

 
 

 



ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست

چشم های مهربانت را ندیدن ساده نیست

از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام

ناله های ابر را هر شب شنیدن ساده نیست

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت

تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت

تا به کی با ضربه های درد باید رام شد

یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد

بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار

خسته از این زندگی با غصه های بی شمار

 

 

 

 

 

 

 


چقدر دلم تنگ است برای با تو بودن برای از تو نوشتن

ولی واژه ها همه تکرای اند من در نوشتن لنگ می زنم

انگار

هیچ جمله ای به ذهنم نمی رسد

نمی دانم چرا

شاید بی حضور چشمانت چقدر سخته از نبودنت نوشتن

نمی دانی که چقدر برای دیدنت دلتنگم

نمی دانی چه سخت است بی تو گذشتن

از روزهای قشنگ خاطراتمان

دلتنگی های من دلداری های تو

اینکه تو همیشه سنگ صبورم بودی

 

 

 

 

 

 

 

 

قبل از اینـکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی

کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن

از خیابانها کوهها دشت هایی گذر کن که من عبور کردم

اشکهایی را بریز که من ریختم

دردها و خوشیهای من را تجربه کن

سالهایی را بگذران که من گذراندم

روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم

دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن

همانطور که من انجام دادم

بعد يادم باشد هرگاه ارزش زندگي از يادم رفت

در چشمان حيوان بي زباني

كه به سوي قربانگاه مي رود زل بزنم

تا به مفهوم بودن پي ببرم

يادم باشد مي توان با گوش سپردن به آواز شبانه ي دوره گردي

كه از سازش عشق مي بارد

به اسرار عشق پي برد و زنده شد

يادم باشد معجزه قاصدک ها را باور داشته باشم

يادم باشد گره تنهايي و دلتنگي

هر كس فقط به دست دل خودش باز مي شود

يادم باشد هيچگاه لرزيدن دلم را پنهان نكنم تا تنها نمانم

يادم باشد هيچگاه از راستي نترسم و نترسانم

يادم باشد كه زنده ام

 



[ شنبه 31 خرداد 1393 ] [ 13:58 ] [ ✘ᗩᖇ₴ᖺɨԹ✘ ] [ ČĒŅĻķĻ : 397 ] [ äŁŃĒŹ () ]
ćŲĒįČ ćŃŹČŲ
äŁŃĒŹ Ēķä ćŲįČ

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:







ĀĪŃķä ćŲĒįČ
دنیامون (1395/04/20 )
جای خالیت (1393/07/06 )
بگو... (1393/06/16 )
گله.... (1393/06/16 )
تو باشی... (1393/06/16 )
<